۱۳۸۹ فروردین ۲, دوشنبه

ده فرمان بهار

به فرمان بهار طبلِ زمستان
فرو خوابيده چون ناقوس بيجان
تنِ زرد چمن از روح شبنم
دوباره جان گرفت و شد بهاران

به فرمان بهار نوروز آمد
به باغ زندگي چون غنچه واشو
چو گلخندِ نسيمِ نو بهاري
به هرسو بشكف و سويي رها شو

به فرمان بهار غم را بسوزان
برقص و پايكوب از جاي برخيز
به بامِ آرزو شوري بپا كن
به گلبانگِ بهار چنگي بياويز

به فرمان بهار در اوج پرواز
چو رقص قاصدكها هاي و هوكن
گلِ اميد را هر سو بيفشان
در هرخانه‌يي را جستجوكن

به فرمان بهار در خلوتِ باغ
نهان چون گيسوان خفتة بيد
كنار سايه‌ها آنسوترك تر
سپاريد تن به زير بال خورشيد

به فرمان بهار گلدشت صحرا
گشوده دامنش بهر پرستو
تمام آرزو زير نگاهش
تمام آسمان زير پرِ او

به فرمان بهار، موج سبكبار!
درون آبيِ دريايِ بي‌تاب
به سوي ساحلِ مرغان عاشق
بزن! بر سينه پرجوش گرداب

به فرمان بهار پروانه مي‌سوخت
به جانش آتشي در حسرت گل
نهان مي‌شد ميانِ عطر وحشي
صداي نغمه‌هاي شاد بلبل

به فرمان بهار آغوش وا كرد
طلايِ پرجلايِ صبحِ خورشيد
رگانِ ساقه را پر نور مي‌كرد
عروس غنچه‌ها را ديد و بوسيد

به فرمان بهار آيندة تو
شكوفد از نگاهِ مهر تابان
خزانِ سركشِ بيداد بگذشت
تو جاويدان بمان، ايرانم، ايران!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر